علاقمندم کاری کنم که مامانها به نسخه بهتری از خودشون تبدیل بشن- داستان مهسا رضایی
مصاحبهگر و نویسنده: هادی تقوی
چند روزی بیشتر نبود که به فضای کار اشتراکی اومده بود. اول دو میز اونوتر مینشست و بعد اومد روبروی من. از صبح تا عصر خودش کار میکرد و بعد میرفت خونه و جاش را به شوهرش میداد. شوهرش هم از عصر تا دیر وقت کار میکرد. تقریبا این کار هر روزشون بود.
این سبک کار کردن شون برای من جالب بود و کنجکاو شدم که ببینم چه کار میکنند. بالاخره رفتم جلو تا بپرسم داستانشون چیه و چی کار میکنند.
متوجه شدم با مامانی طرف هستم که یک بچه سه ساله داره و مامان شدن باعث تغییر در زندگیش شده بود. چند سال اول زندگی مشترک خیلی تمایلی به مامان شدن نداشته، بعد که راضی میشه بچه دار بشه، مدتی حالش خوب نبوده و دچار افسردگی میشه. بعد از مدتی به این نتیجه میرسه که نمیتونه همین طوری بمونه، باید کاری کنه، از این حالتی که است در بیاد و تغییری در زندگیش ایجاد کنه. همین تصمیم میشه نقطه عطف زندگیش.
شروع میکنه به فکر کردن، جستجو، مطالعه کردن و در نهایت راهی را باید بره پیدا میکنه. حالش بهتر میشه، از خودش، زندگیش و بچهدار شدنش حس خوبی پیدا میکنه و لذت میبره. بعد تصمیم میگیره مسیری که خودش طی کرده تا از یک مامانی که دچار افسردگی بوده و بعد حالش خوب شده را با مامانهای دیگر به اشتراک بذاره که این تصمیم زمینه ساز راه اندازی استارتاپی به نام مامانست به همراه شوهرش میشه.
با من همراه باشید تا داستان مهسا رضایی که مامان شدن مسیر زندگیش را تغییر داد، برای شما تعریف کنم.
مهسا اصالتا اهل شیرازه. بعد از ازدواج به تهران میاد. یک دختر سه ساله داره و همسرش را بهترین دوستش میدونه. در مقطع کارشناسی مهندسی برق و در ارشد برق و مدیریت فناوری اطلاعات و در دکترا هم مدیریت اجرایی خونده است. در حوزه کارآفرینی هم دورههای مختلفی را گذرونده.
دختر درسخونی بود. در دوران دبیرستان علاوه بر خواندن درس، به یادگیری ساز ویولن و زبان انگلیسی هم مشغول بود. علاقهاش به ویولن طوری بوده که نصف شبها در زیرزمین خونه تمرین میکرده و روزها هم به درس خوندن میگذرونده. دختر سخت کوشی بود و برای رسیدن به اهدافش تلاش زیادی میکرد. آنقدر که در 19 سالگی ویولن هم تدریس میکرده.
خودش میگه به انجام کارهای سخت علاقه داره. یادگیری زبان انگلیسی را هم به طور جدی دنبال کرد و سرش همش توی دیکشنری کاغذی بود. رتبهی خوبی را در کنکور مییاره و در آن زمان با مشاورههایی که میگیره رشته برق را انتخاب میکنه. در دوران دانشگاه گروهی را با هم دانشگاهیهاش راه انداخته بودند و به خانه سالمندان میرفتند و برای آنها برنامههای موسیقی اجرا میکردند.
در سال سوم دانشگاه همه کارهاش را میکنه که بره کانادا، که یک دفعه بهش میگن قراره خواستگار بیاد. با اینکه خواهرهاش در سن بالا ازدواج کرده بودن، فکر نمیکرد خانواده با اومدن خواستگار موافقت کنه و خودش هم فکر ازدواج نبود. همسرش حسین هم مثل خود مهسا در فکر ازدواج نبود. با اینکه هر دو فکر ازدواج نبودند، اما بهم علاقمند میشن. آشنا شدن با حسین باعث میشه مهسا قید رفتن به کانادا را بزنه.
در این حین مهسا در حال انجام پایان نامه ارشد رشته برق بود که با علم داده و داده کاوی آشنا میشه. به خاطر اینکه به علوم بین رشتهای علاقهمند بود و دوست داشت رشتهای بخونه که کاربردیتر باشه، تصمیم میگیره برای خوندن ارشد دوم یعنی مدیریت IT اقدام کنه.
سپس خودش به همراه همسرش یک استارتاپ را با هم راه اندازن و شبانه روز هم مشغولش میشن و سرمایه گذار جذب میکنن. حدود 2.5 سال مشغول اون استارتاپ بودند که سرمایه گذار از استارتاپشون خروج میکنه و اونا مجبور میشن استارتاپ را تعطیل کنن. بعد از تعطیل شدن هر دو تصمیم میگیرن برای خواندن در مقطع دکترا اقدام کنند.
مهسا اعتقاد داره تحصیل در مقطع دکترا چیزی بهشون اضافه نکرد، بلکه کار کردن در اون استارتاپ باعث شده بود خیلی بیشتر از مقطع دکترا، یاد بگیرند و تجربهی خوبی را بدست بیارن. بعد از تعطیل شدن استارتاپ دوباره فکر رفتن از ایران در ذهنشون زنده شد. هم زمان در مجموعهای مشغول به فعالیت شدن که کارشون ارزیابی ایدههای استارتاپها و سرمایه گذاری روی آنها بود.
در این احوال همسرش حسین دوست داشت بچه دار بشن، اما مهسا تمایلی نداشت. اعتقاد داشت که بچه دار شدن جلوی پیشرفت را میگیره، چرا که در اطرافش مامانهایی را نمیدید که فرزند داشته باشند و قوی هم باشند. مامان شدن را پایان یک سری از پیشرفتها در زندگی میدونست. بعد از 5 سال زندگی مشترک بالاخره قبول کرد که بچهدار بشن و یک دختر زیبا را به دنیا آوردند.
چند ماه از به دنیا اومدن بچه گذشته، مهسا دوران خوبی را سپری نمیکنه و حال خوبی نداره. دچار افسردگی شده بود، نمیدونست باید چیکار کنه و حتی از اینکه این حسها را با دیگران در میون بذاره میترسید. خودش این چند ماه را نقطه عطف زندگیش میدونه.
حالا این نقطه عطف چی بود؟ بوجود اومدن استارتاپی به نام مامانست که قرار بود به مامانها کمک کنه به نسخه بهتری از خودشون تبدیل بشن. مامانست از دغدغهمندی مهسا، از اینکه چطوری میتونه مامان خوبی باشه به وجود اومد. مامانی که خودش را گم کرده بود و بعد تونسته بود با تلاش زیاد، مطالعه و تحقیق به این نتیجه برسه که چطوری باید یک مامان خوب باشه. در طی کردن این مسیر هم اعتقادی به استفاده از روشهای معمول و کلیشهای مثل کمک گرفتن از مشاور هم نداشته. به دنبال این بود که که برای خودش تعریف کنه یک مامان خوب کیه؟
خودش میگه به هر مشاوری میگی مامان خوب کیه، میگه وقت کیفی بذار برای خانوادهات، بچهات و از این حرفا. در صورتی که خودش به یک تعریف دیگری از مامان خوب بودن رسیده. وقتی اون تعریف را در زندگیش پیاده میکنه، تازه میفهمه زندگی چیه و احساس رضایت خیلی خوبی داشته. دوست داشت این حال خوب را فریاد بزنه، بنابراین با تولید پادکست مامانست شروع کرد.
بعد از پادکست به این نتیجه رسید که راهکارهای مخصوص مامانها برای اینکه زندگی بهتری را تجربه کنن، باید وجود داشته باشه، مثل ابزارهای مدیریت زندگی، مدیریت زمان و …. با پیش زمینهای که در حوزه آی تی داشت تصمیم گرفت، اپلیکیشن مامانست را با کمک شوهرش راه بندازه. و این شد سرآغازی برای شروع یک تجربه جدید و هیجان انگیز برای مهسا.
اگر مامان هستید یا در اطرافتون کسی که تازه مامان شده را میشناسید، میتونید اپلیکیشن مامانست را بهش معرفی کنید. این اپلیکیشن حاصل تجربههای مامانی هست که خودش دوران سختی را بعد از بچه دار شدن تجربه کرده و تصمیم گرفت که به مامان خوبی برای خودش تبدیل بشه. در پایان این نکته را هم بگم که منظور مهسا از مامان خوب بودن صرفا خوب بچه داری کردن نیست، بلکه به خود مامان هم توجه ویژهای داره، کما اینکه هدف مامانست تبدیل شدن مامانها به نسخهی بهتری از خودشون است. برای مهسا و شوهرش آرزوی موفقیت میکنیم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.