داستان ترگل انوری نژاد

ما یک خونه داریم و آدم‌هایی که میان اونجا، دوست داریم مثل یک خانواده باشن- داستان ترگل

نویسنده: هادی تقوی

من در زندگی شخصیم و اینکه در کودکی چطور زندگی کردم، باعث شد که به آدم‌ها و اینکه چطوری زندگی می‌کنند، علاقمند بشم. پدر و مادرم از دو شهر مختلف، تهران و بیرجند بودند. خودم هم در شهرهای زاهدان، رشت، مشهد و تهران بزرگ شدم. زندگی در جاهای مختلف باعث شد با آدم‌ها و نگاه‌های مختلف آشنا بشم.

 

دوران مدرسه آدم خیلی شری بودم. به طوری که بعد حدود 30 سال معلم دوران مدرسه‌ام را دیدم، من را هنوز به یاد داشت. همیشه یک پای فعالیت‌های فوق برنامه بودم و می‌تونم بگم که در زندگیم نقش پررنگی داشت. کتابخوانی، مشاعره، روزنامه درست‌کردن، ورزش،‌ سرود خواندن و در کل هر کار فوق برنامه‌ای را در مدرسه انجام می‌دادم. در دانشگاه هم در گروه کوهنوردی خیلی فعال بودم. 

 

داستان ترگل انوری نژاد 2

در مقطع لیسانس، ریاضی کاربردی خوندم و تصمیم گرفتم در مقطع ارشد کامپیوتر- نرم افزار بخونم. بعد از چند سال هم یک ارشد دیگه خوندم که صنایع دستی دانشگاه هنر بود. از دوم دبیرستان کار می‌کردم و به بچه‌های یک سال پایین‌تر از خودم درس می‌دادم. این کار را در دانشگاه هم ادامه دادم. 

 

بعد سفر رفتن هام شروع شد. اول با خانواده سفر می‌رفتم و بعد با گروهای دوستی و دانشجویی. با گروه کوهنوردی دانشجوی دانشگاه پلی تکنیک (امیر کبیر) به جاهای مختلف می‌رفتم و در کنار کوهنوردی، شهرگردی هم می‌کردم. این طور زندگی کردن و سفر رفتن باعث شد آشنایی من با آدم‌های مختلف و اینکه چطوری زندگی می‌کنند، چه خرده فرهنگ‌هایی دارند، بیشتر بشه. یواش یواش سبک سفرهام شهری‌تر یا واضح‌تر بگم فرهنگی‌تر شد. یعنی از صرفا کوهنوردی رفتن، در اومد. البته کوهنوردی باعث شد زندگی من و روحیاتم خیلی عوض بشه. از مربی کوهنوردی‌ام آقای علی نژاد خیلی یاد گرفتم و آدم تاثیر گذاری برای من بود.

 

از بچگی به کارهای دستی علاقه داشتم. مادرم بافتنی و قلاب‌بافی می‌کرد و خودم هم گلدوزی. در سفرها هر کسی را می‌دیدم که کاری با دست انجام می‌داد، منم سعی می‌کردم، یاد بگیرم و انجام بدم. صنایع دستی را به خاطر پیوندی که با فرهنگ داره، خیلی دوست دارم. بعد از دانشگاه که فارغ التحصیل شدم، به کار تدریس ادامه دادم. بعد رفتم در یک شرکتی که در حوزه نرم افزار فعال بود، مشغول به کار شدم. دوران خوبی بود و کارم را دوست داشتم. دل کندن از اون کار برام سخت بود، اما چون راه اندازی اقامتگاه و فعالیت در حوزه صنایع دستی را خیلی دوست داشتم، کم کم به این سمت کشیده شدم.

داستان ترگل انوری نژاد7

در یک سفری که با دوستانم به نوار جنوبی ایران در محدود بلوچستان داشتم با خانمی بنام مهتاب سوزن‌دوز که در کار سوزن دوزی بر روی لباس بودن، آشنا شدم. در اونجا دیدن شرایط زندگی این خانم خیلی برای من و همسفرهام ناراحت کننده بود و باعث شد یه جایی از ذهنمون را قلقلک بده که کاری براشون انجام بدیم. اول فکر کردیم که چه کاری می‌تونیم کنیم تا کارهای آدم‌هایی مثل مهتاب سوزن دوز که به محیط‌های بزرگتر و شهری دسترسی نداشتند، بیشتر فروش بره. مشکل اون‌ها این بود که نمی‌تونستن کارهاشون را بفروشن. از اونجا این فکر در سرمون افتاد و مدام درگیرمون کرده بود. 

 

یک روزی در مسیر جاده خرمشهر به تهران که خیلی هم طولانی بود، چرا که اون موقع هنوز اتوبان وجود نداشت و جاده قدیمی بود. من و مسعود داشتیم با ماشین می‌اومدیم و طبق معمول در حال فکر کردن و ایده پردازی بودیم که مسعود پیشنهاد داد بریم در شهر گلپایگان یه رستوران بزنیم و در کنارش یک فروشگاه صنایع دستی هم راه بندازیم. من گفتم چرا حالا گلپایگان، بیا بریم رشت. رشت جزء شهرهای مورد علاقه‌ی من بود. در جاده به این موضوع خیلی فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم یک اقامتگاه بوم‌گردی راه بندازیم.

داستان ترگل انوری نژاد

 با خودمون گفتیم یه خونه‌ی محلی را آماده می‌کنیم که آدم‌ها بیان و برن، غذای محلی می‌پزیم و صنایع دستی تولید و عرضه می‌کنیم. این شد که رفتیم در قاسم آباد گیلان، به همراه یک زوجی از دوستامون، یک اقامتگاه راه انداختیم. البته قبلش به اقامتگاه مازیار آل داوود در روستای گرمه یزد رفته بودیم و به این نتیجه رسیدیم که کاری شبیه اقامتگاه مازیار انجام بدیم. سال 1392 خانه‌ای را در روستای قاسم آباد گیلان خریدیم و بازسازی کردیم. چند ماهی طول کشید تا درش به روی آدم‌ها باز بشه. تجربه خوبی بود. حدود سه سالی اونجا بودیم و بعد از دوستامون جدا شدیم. انگار اونجا باعث شد فکر اینکه همیشه باید یک اقامتگاه داشته باشیم، در سرمون بیفته. مرضی که هیچ وقت هم تموم نمی‌شه. :))

 

راه‌اندازی اقامتگاه بوم‌گردی باعث شد خیلی از دوستانی که دیگه باهم ارتباط نداشتیم، دوباره ببینیم. چند آشنایی منجر به ازدواج هم در اقامتگاه‌مون داشتیم که خیلی جالب بود. همیشه به خودم می‌گم اگر بتونم در زندگی بر روی چند نفر تاثیر خوبی داشته باشم، از خودم راضی‌ام. به خاطر اقامتگاه باعث شدم چند نفری شرایط بهتری در زندگی پیدا کنن. به من می‌گفتن چطوری می‌تونیم جبران کنیم، منم بهشون گفتم شما هم به یک نفر دیگه کمک کنید.

 

شعارمون اینه که ما یه خونه هستیم و آدم‌هایی که میان اونجا، دوست داریم مثل یک خانواده باشن. دوست داریم با هم تعامل داشته باشن، باهم صحبت کنن و به هم نزدیک بشن. اینطوری فکر می‌کنم، مهربانی بیشتر می‌شه.

 برای ترگل آرزوی موفقیت می‌کنیم.

داستان ترگل انوری نژاد

مهسا رضایی - استارتاپ مامانست

علاقمندم کاری کنم که مامان‌ها به نسخه بهتری از خودشون تبدیل بشن- داستان مهسا رضایی

مصاحبه‌گر و نویسنده: هادی تقوی

چند روزی بیشتر نبود که به فضای کار اشتراکی اومده بود. اول دو میز اونوتر می‌نشست و بعد اومد روبروی من. از صبح تا عصر خودش کار می‌کرد و بعد می‌رفت خونه و جاش را به شوهرش می‌داد. شوهرش هم از عصر تا دیر وقت کار می‌کرد. تقریبا این کار هر روزشون بود. 

این سبک کار کردن شون برای من جالب بود و کنجکاو شدم که ببینم چه کار می‌کنند. بالاخره رفتم جلو تا بپرسم داستان‌شون چیه و چی کار می‌کنند.

متوجه شدم با مامانی طرف هستم که یک بچه سه ساله داره و مامان شدن باعث تغییر در زندگیش شده بود. چند سال اول زندگی مشترک خیلی تمایلی به مامان شدن نداشته، بعد که راضی می‌شه بچه دار بشه، مدتی حالش خوب نبوده و دچار افسردگی می‌شه. بعد از مدتی به این نتیجه می‌رسه که نمی‌تونه همین طوری بمونه، باید کاری کنه، از این حالتی که است در بیاد و تغییری در زندگیش ایجاد کنه. همین تصمیم می‌شه نقطه عطف زندگیش.

شروع می‌کنه به فکر کردن، جستجو، مطالعه کردن و در نهایت راهی را باید بره پیدا می‌کنه. حالش بهتر می‌شه، از خودش، زندگیش و بچه‌دار شدنش حس خوبی پیدا می‌کنه و لذت می‌بره. بعد تصمیم می‌گیره مسیری که خودش طی کرده تا از یک مامانی که دچار افسردگی بوده و بعد حالش خوب شده را با مامان‌های دیگر به اشتراک بذاره که این تصمیم زمینه ساز راه اندازی استارتاپی به نام مامانست به همراه شوهرش می‌شه.

با من همراه باشید تا داستان مهسا رضایی که مامان شدن مسیر زندگیش را تغییر داد، برای شما تعریف کنم.

مهسا رضایی - استارتاپ مامانست

مهسا اصالتا اهل شیرازه. بعد از ازدواج به تهران میاد. یک دختر سه ساله داره و همسرش را بهترین دوستش می‌دونه. در مقطع کارشناسی مهندسی برق و در ارشد برق و مدیریت فناوری اطلاعات و در دکترا هم مدیریت اجرایی خونده است. در حوزه کارآفرینی هم دوره‌های مختلفی را گذرونده.

دختر درس‌خونی بود. در دوران دبیرستان علاوه بر خواندن درس، به یادگیری ساز ویولن و زبان انگلیسی هم مشغول بود. علاقه‌اش به ویولن طوری بوده که نصف شب‌ها در زیرزمین خونه تمرین می‌کرده و روزها هم به درس خوندن می‌گذرونده. دختر سخت کوشی بود و برای رسیدن به اهدافش تلاش زیادی می‌کرد. آنقدر که در 19 سالگی ویولن هم تدریس می‌کرده.

 خودش می‌گه به انجام کارهای سخت علاقه داره. یادگیری زبان انگلیسی را هم به طور جدی دنبال کرد و سرش همش توی دیکشنری کاغذی بود. رتبه‌ی خوبی را در کنکور می‌یاره و در آن زمان با مشاوره‌هایی که می‌گیره رشته برق را انتخاب می‌کنه. در دوران دانشگاه گروهی را با هم دانشگاهی‌هاش راه انداخته بودند و به خانه سالمندان می‌رفتند و برای آنها برنامه‌های موسیقی اجرا می‌کردند.

در سال سوم دانشگاه همه کارهاش را می‌کنه که بره کانادا، که یک دفعه بهش میگن قراره خواستگار بیاد. با اینکه خواهرهاش در سن بالا ازدواج کرده بودن، فکر نمی‌کرد خانواده با اومدن خواستگار موافقت کنه و خودش هم فکر ازدواج نبود. همسرش حسین هم مثل خود مهسا در فکر ازدواج نبود. با اینکه هر دو فکر ازدواج نبودند، اما بهم علاقمند می‌شن. آشنا شدن با حسین باعث می‌شه مهسا قید رفتن به کانادا را بزنه.

در این حین مهسا در حال انجام پایان نامه ارشد رشته برق بود که با علم داده و داده کاوی آشنا می‌شه. به خاطر اینکه به علوم بین رشته‌ای علاقه‌مند بود و دوست داشت رشته‌ای بخونه که کاربردی‌تر باشه، تصمیم می‌گیره برای خوندن ارشد دوم یعنی مدیریت IT اقدام کنه. 

سپس خودش به همراه همسرش یک استارتاپ را با هم راه اندازن و شبانه روز هم مشغولش می‌شن و سرمایه گذار جذب می‌کنن. حدود 2.5 سال مشغول اون استارتاپ بودند که سرمایه گذار از استارتاپ‌شون خروج می‌کنه و اونا مجبور می‌شن استارتاپ را تعطیل کنن. بعد از تعطیل شدن هر دو تصمیم می‌گیرن برای خواندن در مقطع دکترا اقدام کنند. 

مهسا اعتقاد داره تحصیل در مقطع دکترا چیزی بهشون اضافه نکرد، بلکه کار کردن در اون استارتاپ باعث شده بود خیلی بیشتر از مقطع دکترا، یاد بگیرند و تجربه‌ی خوبی را بدست بیارن. بعد از تعطیل شدن استارتاپ دوباره فکر رفتن از ایران در ذهن‌شون زنده شد. هم زمان در مجموعه‌ای مشغول به فعالیت شدن که کارشون ارزیابی ایده‌های استارتاپ‌ها و سرمایه گذاری روی آنها بود.

در این احوال همسرش حسین دوست داشت بچه دار بشن، اما مهسا تمایلی نداشت. اعتقاد داشت که بچه دار شدن جلوی پیشرفت را می‌گیره، چرا که در اطرافش مامان‌هایی را نمی‌دید که فرزند داشته باشند و قوی هم باشند. مامان شدن را پایان یک سری از پیشرفت‌ها در زندگی می‌دونست. بعد از 5 سال زندگی مشترک بالاخره قبول کرد که بچه‌دار بشن و یک دختر زیبا را به دنیا آوردند. 

مهسا رضایی - استارتاپ مامانست

چند ماه از به دنیا اومدن بچه گذشته، مهسا دوران خوبی را سپری نمی‌کنه و حال خوبی نداره. دچار افسردگی شده بود، نمی‌دونست باید چیکار کنه و حتی از اینکه این حس‌ها را با دیگران در میون بذاره می‌ترسید. خودش این چند ماه را نقطه عطف زندگیش می‌دونه. 

حالا این نقطه عطف چی بود؟ بوجود اومدن استارتاپی به نام مامانست که قرار بود به مامان‌ها کمک کنه به نسخه بهتری از خودشون تبدیل بشن. مامانست از دغدغه‌مندی مهسا، از اینکه چطوری می‌تونه مامان خوبی باشه به وجود اومد. مامانی که خودش را گم کرده بود و بعد تونسته بود با تلاش زیاد، مطالعه و تحقیق به این نتیجه برسه که چطوری باید یک مامان خوب باشه. در طی کردن این مسیر هم اعتقادی به استفاده از روش‌های معمول و کلیشه‌ای مثل کمک گرفتن از مشاور هم نداشته. به دنبال این بود که که برای خودش تعریف کنه یک مامان خوب کیه؟

خودش میگه به هر مشاوری میگی مامان خوب کیه، می‌گه وقت کیفی بذار برای خانواده‌ات، بچه‌ات و از این حرفا. در صورتی که خودش به یک تعریف دیگری از مامان خوب بودن رسیده. وقتی اون تعریف را در زندگیش پیاده می‌کنه، تازه می‌فهمه زندگی چیه و احساس رضایت خیلی خوبی داشته. دوست داشت این حال خوب را فریاد بزنه، بنابراین با تولید پادکست مامانست شروع کرد.

مهسا رضایی - استارتاپ مامانست

بعد از پادکست به این نتیجه رسید که راهکارهای مخصوص مامان‌ها برای اینکه زندگی بهتری را تجربه کنن، باید وجود داشته باشه، مثل ابزارهای مدیریت زندگی، مدیریت زمان و …. با پیش زمینه‌ای که در حوزه آی تی داشت تصمیم گرفت، اپلیکیشن مامانست را با کمک شوهرش راه بندازه. و این شد سرآغازی برای شروع یک تجربه جدید و هیجان انگیز برای مهسا.

اگر مامان هستید یا در اطرافتون کسی که تازه مامان شده را می‌شناسید، می‌تونید اپلیکیشن مامانست را بهش معرفی کنید. این اپلیکیشن حاصل تجربه‌های مامانی هست که خودش دوران سختی را بعد از بچه دار شدن تجربه کرده و تصمیم گرفت که به مامان خوبی برای خودش تبدیل بشه. در پایان این نکته را هم بگم که منظور مهسا از مامان خوب بودن صرفا خوب بچه داری کردن نیست، بلکه به خود مامان هم توجه ویژه‌ای داره، کما اینکه هدف مامانست تبدیل شدن مامان‌ها به نسخه‌ی بهتری از خودشون است. برای مهسا و شوهرش آرزوی موفقیت می‌کنیم.

مهسا رضایی - استارتاپ مامانست 5

سحر بختیاری- آوایار

از طراحی ماهواره تا تولید راهنماهای صوتی در حوزه گردشگری- داستان سحر بختیاری

استوری تلینگ- داستان سرایی- قصه گویی- روایتگری- storytelling- storyteller1

پروژه باعشق، روایت داستان آدم‌هایی است که کاری را با عشق و علاقه انجام می‌دهند

پروژه نقطه عطف، آدم‌ها از چیزی که نقطه عطف و تاثیرگذار در زندگی‌شون بوده، می‌گن