داستان لیلی یثربی

به نظرم آدم هر چقدر خودش را بیشتر بشناسه، تصمیمات بهتری می‌تونه برای خودش بگیره – داستان لیلی

مصاحبه‌گر و نویسنده: هادی تقوی

 

در دوران دبیرستان سبک زندگی متفاوتی را داشتم. با دختر شیطونی دوست بودم که روی من و زندگیم خیلی تاثیر گذاشته بود، طوری که مادرم مجبور شد مدرسه‌ام را عوض کنه. در مدرسه‌ی جدید با دوستان خوبی آشنا شدم و باعث شد درس‌خون بشم. همیشه در درس‌هایی بهتر بودم که یا معلم مهربونی داشت یا معلمی که جدی و با تجربه بود و خوب درس می‌داد.

 

چیزی که در زندگی من خیلی تاثیر داشت، رفتن به جلسه‌های تراپی بود. به نظرم آدم هر چقدر بیشتر خودش را بشناسه، می‌تونه تصمیمات بهتری برای خودش بگیره. البته این نکته را بگم که تراپیست و مشاور حتما باید آدم با دانش و خوبی باشه تا بتونه بهت کمک کنه و تاثیر مفیدی برات داشته باشه.

 

در دانشگاه رشته زیست خوندم. اما تغییر رشته دادم. رفتم سمت هنر و رشته گرافیک خوندم. الان کارم طراحی جواهر آلات است. بعد که فارغ التحصیل شدم، مدتی می‌خواستم با کارخانه‌ها کار کنم که منصرف شدم. داستان این طوری هستش که وقتی فارغ التحصیل می‌شی، بلند پرواز هستی و دوست داری برای خودت باشی. عکاسی و کار طراحی گرافیکم هم خوب بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم کار کنم. کار کارمندی و سر و کله زدن با مشتری‌ها را دوست نداشتم.

 

دوره‌ای نقاشی کار کردم. فقط نقاشی می‌کردم و درآمد خوبی نداشتم. یه روزی به خودم گفتم لیلی جون :) تا کی می‌خوای وابسته به خانواده‌ت باشی و از بابات پول بگیری. به همین خاطر به فکر افتادم که کاری کنم. یک چیزی که من را از صرفا نقاشی کردن دور کرد، این بود که باید ساعت‌ها در آتلیه باشی و نقاشی کنی. در صورتی که من دوست داشتم با آدم‌ها تعامل کنم و طراحی جواهر اجازه این کار را به من می‌داد. اینکه آدم‌ها چی دوست دارن و چی دوست ندارن، چی خوشحال‌شون می‌کنه برای من جذاب بود. البته دلیل دیگری هم داشت و این بود که به نظرم این کار می‌تونست درآمد خوبی هم داشته باشه. یعنی جایی بود که هنر به بیزینس نزدیک می‌شد و به همین خاطر باعث شد من بیشتر بهش علاقمند بشم.

 

به همراه خالم و دخترش وارد کار طلا فروشی شدم و جواهر طراحی می‌کردم. اوایل آدم‌ها می‌گفتن کارهات را نشون بده اما من خجالت می‌کشیدم. بعد شروع کردم به آموزش دیدن و دوره‌های مختلفی را شرکت کردم. یکی از این دوره‌ها، جواهرسازی بر پایه مجسمه‌سازی بود که خیلی دوره جذاب و خوبی برای من بود. بهترین آموزش برای من موقعی بود که استادم به من بازی کردن با حجم را یاد داد. یعنی به ما گفت فقط انجام بدیم و حجم درست کنیم. مهم نیست زیبا باشه یا نباشه، مهم نیست کسی خوشش بیاد یا نیاد، مهم نیست مواد اولیه‌ش چی باشه، فلز باشه، چوب باشه یا حتی آشغال و ضایعات، فقط باید درست می‌کردیم. با هر چیزی که دم دست‌مون بود باید یه چیزی می‌ساختیم. 

 

استادم باعث شد مفهموم‌ها در ذهن من عوض و تغییراتی در درون من ایجاد بشه. اما متاسفانه ایشون بر اثر سرطان فوت کرد و آموزش من ناقص موند. حالتی برای من ایجاد شده بود که انگار چیزهایی را بلدم اما هنوز در درونم خوب نشسته بود. یکی از دوستانم من را با یک استاد دیگری آشنا کرد که ایشون هم بسیار خوب بود و باعث شد من چیزای زیادی یاد بگیرم و آموزش‌هام تکمیل بشه. 

 

دوران خوبی برای من بود. در اون زمان فقط می‌رفتم کلاس و بعد تمرین می‌کردم. کار دیگری انجام نمی‌دادم. چیزی که برای من مهم بود این بود که وظیفه‌ای را به شما واگذار می‌کنند، می‌تونی اون وظیفه را به همون شکلی که خواستن انجام بدی یا خودت بهش اضافه کنی و کار بیشتری انجام بدی. من همیشه دوست داشتم جلوتر برم و فراتر از کاری که بهم واگذار شده انجام بدم. به نظرم عادت خیلی مهم و خوبی است. 

 

طراحی جواهر از اون کارهایی است که باید عاشقش باشی تا بتونی انجام بدی. البته این کار مشکلات مختلفی را برای من داشت. یکی از اون‌ها پیدا کردن سرمایه گذار بود. آدم‌های اطراف من اکثرا هنری بودن. بعدیش نداشتن منتور خوب بود. خیلی خوبه که آدم در کنارش یک منتور قوی و خوب هم داشته باشه تا بتونه بهش درست خط بده.

 

چیزی که در طراحی کارهام برای من مهم است، اینه که کارهام کپی نیستن، درون‌شون آرت و فشن وجود داره. کسی که به کارهای من علاقه‌منده، دوست داره خاص باشه و متفاوت دیده بشه. دوست دارم در آینده آتلیه خودم را راه بندازم که در آن محصولات خاص و متفاوت برای آدم‌های خاص و متفاوت، طراحی و عرضه بشه.

 

برای لیلی آرزوی موفقیت می‌کنیم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *