داستانهای بینام
باهاش صحبت کردم و خواستم بیاد داستانش را بگه. مصاحبه را انجام دادم و بعد مراحل پیاده کردن مصاحبه و نوشتن داستان را انجام دادم. وقتی خواستم داستان را منتشر کنم، پیام داد میشه نکنی. گفتم چرا، گفت دوست ندارم من را بشناسن.
مدتی در فکر بودم چه کار کنم. هم به خاطر وقتی که برای مصاحبه کردن و بعد پیاده کردن داستان گذاشته بودم و هم به خاطر اینکه به نظرم داستانش خوب بود و به خاطر مسیری که در زندگی طی کرده بود و سختیهایی که کشیده بود، حیفم مییومد منتشر نشه.
مدتی را درگیر بودم برای همچین حالتهایی چه کار کنم. بعد دیدم قبلا هم بعضیها بودن که علاقه داشتن داستانشون را بگن، اما دوست نداشتن نام و عکسشون در داستان بیاد. در فکر این بودم راهی برای روایت داستان این آدمها پیدا کنم.
بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدم بهتره در این پروژه بخشی را با نام “داستانهای بینام” راه بندازم و داستان چنین افرادی را در اون بخش بذارم. ایده را باهاش مطرح کردم و موافق بود. برای دوستانی تازه با صفحه من آشنا شدن لینک وب سایت را در کامنت میذارم. در وبسایت در مورد پروژه روایت داستان آدمها توضیح دادم.
از اونجایی که داستان را از زبان خود فرد روایت میکنم و معمولا اسمی نمیارم، دوست نداشتم از اسم مستعار استفاده نکنم. ولی به نظرم رسید برای اینکه بشه داستانها را در آینده پیدا کرد و آدرس داد، بهتره یک کدی در تیتر بذارم.
و برای اینکه مشخص بشه داستان مربوط به یک زن یا مرد است، تصمیم گرفتم از حرف اول به همراه یک شماره استفاده کنم. به عنوان مثال اگر داستان برای یک زن باشه “داستان بینام (ز 1)” و اگر مرد باشه “داستان بینام (م 2)”
در پست بعدی داستان زنی را روایت میکنم که راه سختی را در زندگیش طی کرده. این پست اولین داستان از مجموعه “داستانهای بینام” خواهد بود.
اگر در این مورد پیشنهاد و نظری داشتید، خوشحال میشم بگید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.