داستان مهسا ترابی

دوست دارم در آینده از خودم راضی باشم و اگر برگردم عقب پشیمون نباشم و دِین خودم به زندگیم را ادا کرده باشم – داستان مهسا ترابی

مصاحبه‌کننده و نویسنده: هادی تقوی

 

به این دلیل که خواهرم الگوی من بود و ریاضی خونده بود، منم در دبیرستان رشته ریاضی- فیزیک را انتخاب کردم. اون موقع فکر می‌کردم باید مسیر خواهرم را ادامه بدم و البته همیشه هم این فکر می‌کردم که چرا دارم ریاضی می‌خونم. هیچ وقت سعی نکردم شاگرد ممتازی باشم. تا رسیدم به کنکور. همه بچه‌ها کلاس کنکور می‌رفتند، اما من کلاس نرفتم و خودم خوندم و قبول شدم.

 

وقتی می‌خواستم انتخاب رشته کنم، باز خواهرم بود که به من گفت چه رشته‌هایی و چه شهرهایی بزنم. تصمیم گرفته بودم اگر بخوام به یک شهر دیگه برم، حتما خوش آب و هوا باشه. هر جا را که تصور کنی، انتخاب کردم. تا اینکه رشته فیزیک دانشگاه بابلسر قبول شدم و خوشحال هم بودم. ترم یک معدل الف شدم. رفتم آموزش و گفتم نمی‌خوام این رشته را ادامه بدم و دوست دارم حسابداری بخونم. بهم گفتن که نه شما درسِ‌ت خوبه، تو همین رشته بمون :)

 

در دوران دانشگاه چون خوابگاهی بودم وقت زیادی داشتم. چون خودم لپ‌تاپ و تبلت نداشتم از وسایل بچه‌ها استفاده می‌کردم. به بچه‌ها در انجام تحقیقات‌شون کمک می‌کردم. خیلی احساس خوبی بهم دست می‌داد وقتی به آدم‌ها کمک می‌کردم. بعد دوستی بهم پیشنهاد داد که ویدئوهای آموزشی طراحی وب‌سایت با وردپرس را ببینم و به این شکل وارد دنیای طراحی وب‌سایت شدم. 

داستان مهسا ترابی

غیر از درس، کتاب با موضوعات فلسفه و موفقیت مطالعه می‌کردم. اون زمان دستبندهای بافتنی و کریستالی درست می‌کردم و در خوابگاه می‌فروختم. یک وبلاگ هم داشتم که در آن خاطرات و دلنوشته‌هام را می‌نوشتم. وقتی نظرات آدم‌ها را در مورد نوشته‌های وبلاگم می‌خوندم، خیلی خوشحال می‌شدم و حس خوبی بهم دست می‌داد. 

 

بعد از دانشگاه، اول نمی‌دونستم چیکار کنم. بعد شرکتی پیدا کردم که دنبال یک نیروی دفتری می‌گشت که با وردپرس هم آشنایی داشته باشه. وقتی که وارد این شرکت شدم، چیز زیادی نمی‌دونستم. حتی نمی‌دونستم که هاست (فضای میزبانی) چیه. اما همکارهای خوبی داشتم که همش به من می‌گفتن خودت رو ارتقا بده و هر سوالی داری بیا از ما بپرس. من خیلی ازشون یاد گرفتم و باعث شد خیلی جلو بیفتم. بعدها به این فکر افتادم که همه‌ی کار طراحی یک سایت را خودم انجام بدم.  از مدیرم خواستم که خودم یک سایت را از صفر تا صد طراحی کنم. بعد از مدتی دوباره از مدیرم خواستم که پوزیشن کاری من را تغییر بده و اجازه بده برم در واحد طراحی سایت کار کنم. 

 

کار کردن در اون شرکت باعث شد سوال‌های زیادی برام ایجاد بشه. خودم به دنبال پیدا کردن جواب‌شون می‌رفتم که آسون هم نبود. بعد که جلوتر اومدم، تصمیم گرفتم که مستقل بشم و خودم برای خودم کار کنم. برام مهم بود که کارمند کسی نباشم و آینده شغلیم تحت تاثیر افراد دیگه نباشه. اینجا بود که به فکر راه اندازی مون‌وب افتادم. مون‌وب اسمیه که خودم انتخاب کردم. از ترکیب مون، یعنی ماه که هم اسم خودم هست و وب که از وب‌سایت می‌یاد. 

 

پدرم برای من الگو بود. دوست داشتم که کارآفرین بشم که پدرم از من خوشحال بشه و مادرم بهم افتخار کنه. خانواده به من می‌گفت بهتره برم طراح لباس بشم. طراحی لباس را دوست داشتم. در کل هر کاری که توش طراحی داشته باشه، دوست دارم. وقتی که لباس می‌دوختم، طراحی بود، بافتنی می‌بافتم  و یا دستبند درست می‌کردم، طراحی بود. اینکه از فیزیک به سمت طراحی وب‌سایت رفتم هم به این دلیل بود که می‌تونستم یه چیزی را طراحی کنم. با اینکه این کار رو خیلی دوست داشتم اما بصورت جدی هم دنبالش نمی‌کردم. و همیشه مثل یه هدف دور دست و بلند مدت بهش نگاه می‌کردم. تا اینکه با همسرم آشنا شدم و باهم ازدواج کردیم و شد مشوق اصلی من برای کارآفرین شدن و مستقل شدن. از اون موقع به بعد رشد و توسعه مون‌وب شد هدف اصلی زندگیم. همسرم همیشه مشاور و پشتیبان محکمی تو این مسیر برام بوده و هست.

 

کار من طوری هستش که می‌تونی با هر صنفی آشنا بشی و از کارشون سر در بیاری. خودم رو می‌ذارم جای اون طرف تا ببینم کارش به چه شکلیه. اگر مشتری وکیل باشه، خودم را جای وکیل می‌ذارم، اگر پزشک باشه، خودم را جاش می‌ذارم تا بدونم چطوری کار می‌کنه. اون وقت اطلاعاتی را که بدست می‌یارم در طراحی سایت‌شون در نظر می‌گیرم. این خیلی خوبه که می‌تونم از مشاغل دیگر اطلاعاتی به دست بیارم و بهشون کمک کنم که کسب و کارشون بهتر بشه و بهتر دیده بشه. 

داستان مهسا ترابی

کلا از اینکه چیزی را خلق کنم و بعد وقتی اون را می‌بینم، احساس رضایت خاطر خوبی بهم دست می‌ده. آنقدر احساس عشق نسبت به کاری که انجام دادم، می‌کنم که تا یک هفته مدام می‌رم و آخرین کاری رو که طراحی کردم، می‌بینم. یکی دیگر از آپشن‌هایی که کار ما داره اینه که باید برای مشتری جلسه آموزشی بزاریم. من آموزش دادن را خیلی دوست دارم. همان طور که گفتم دوران مدرسه هم دوست داشتم، معلم بشم. تقریباً کاری که الان دارم، مجموعه‌ای از علاقه‌هایی هستش که دوست دارم.

 

دوست دارم در آینده از خودم راضی باشم و اگر برگردم عقب پشیمون نباشم و دِین خودم به زندگیم را ادا کرده باشم. به نظرم خیلی خوبه که از منطقه امن‌مون بیرون بیایم، ضرر نمی‌کنیم.

 

برای مهسا آرزوی موفقیت می‌کنیم.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *